من ترسو نبودم، شاید گاهی میترسیدم، اما بیشتر وقتا نه،اما الان، تو این لحظه میترسم، میترسم که زشت زندگی کنم، ترسم همراه با نگرانیه، نمیگم همراه با ناامیدیه، چون من ناامید نیستم، آره تو این لحظه میترسم، میخوام به خودم قول بدم واقعا زندگی کنم. قول بدم که آرزوهامو دنبال کنم، من توانشو دارم، اینو در خودم میبینم، پس میتونم، این چیزی هست که واقعیت داره :) بله این واقعیتِ منه، که بهش افتخار میکنم :) 

خدایا من تحت تاثیر شادی غیر قابل وصفی ام ک بهم میدی، میشه ازت بخوام خودتو ازم دریغ نکنی؟ :)

نبات خیلی دوستت داره، البته که دل به دل راه داره :) 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها