میخواستم تنها کمی شاد تر باشم،از آن روز شادی رهایم نمی کند :)♡

از همون روزی که تصمیم گرفتم احساس تنهاییم فقط با خدا پر بشه،قول دادم هر چی گفت بگم باشه!آخه نبات تازه متولد شده بود و اونقدر حالش خوب بود که دلش نمیخواست این حالِ خوب رو با هیچ چیزی عوض کنه :)

ولی از همون اول،تو مسئله ی حجاب خیلی مقاومت میکردم،با یه سرسختی خاصی.نسبت به چادر هم که کلا احساس نفرت داشتم!

این ماه،اما،جای خالی یه چیزی رو عجیب حس میکردم،میدونستم جای خالی چیه ولی خودم رو توجیه میکردم که همه چیز روبه راهه!چند شب قبل از شب قدر،گفتم باشه خدایا تسلیم!ولی خودت درستش کن برام،آخه من این همه سال این مدلی بودم سخته برام!تو راحتش کن برای نبات :)اون شب تصمیممو با یه عالمه تردید گرفتم!

شب قدر یه لحظه دیدم اون همه تنفر جاشو داده به یه عالمه عشق!اون دنیا تردید شده یقین!و انگار که زیباترین تصمیم زندگیم رو گرفته باشم،پر از حس خوب شدم :)یه شیرینی خاصی برام داشت که نمیتونم با کلمات توصیفش کنم :)

میدونی چیه؟ساخت برام!خیلی راحت.خیلی شیرین :)

خدایا شکرت بابت این تصمیم.با تموم وجود مراقبشم :)♡


وَأَنِیبُوا إِلَىٰ رَبِّکُمْ وَأَسْلِمُوا لَهُ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ الْعَذَابُ ثُمَّ لَا تُنْصَرُونَ

و به سوی پروردگار و صاحب اختیار خود بر گردید و در برابر او تسلیم شوید.
قبل از آنکه عذاب بر سرتان بیاید و دیگر کمک و یاری نشوید.۵۴ زمر



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها