سلااااااام :))

دلم تنگ شده بود برای اینجا.برای نوشتن.برای شما! :)

اول یه خبر خوب بدم!

حال نباتِ هیجده ماهه خوبه.خداروشکر به هوش اومده :)

[خدایا مرسی]

روزای قشنگیه،مگه نه؟ :)

از اون روزاست که خدا مدام داره قربون صدقه ی آبنباتش میره :)

از اون روزاست که مدام داره قند تو دل نباتش آب میشه :)

چه خدایی.چه نباتی.جانم!

دلم میخواد هر روز این ماه قشنگ رو نقاشی کنم،قابش بگیرم :)

روزهایی که تنهایی افطار میکنم.

روزهایی که ح میمونه پیشم تا تنها نباشم.

نصف شبایی که با ح جشن می گیریم و آخرش از خستگی کنار هم خوابمون میبره.

سحر هایی که هممون دور همیم :)

چه خوبه این روزا.چه خوبی تو خدا :)♡

میم و عین هم برگشتن.حالا هممون کنار همیم.خدایاشکرت :))

پارسال یه نفر با عصبانیت بهم گفت دیگه هیچکس دوستت نداره نبات!

همون موقع با خودم داشتم میشمردم ببینم چند نفر واقعا دوستم دارن؟

کمتر از ده نفر بودن که با اطمینان میتونستم بگم دوستم دارند بدون اینکه لازم باشه دلیلی بیارم!

درسته هنوزم فقط همون چند نفرن.ولی من هر شب بخاطر بودنشون از خدا تشکر میکنم :)

خدایا ممنونم بخاطر این همه عشق! :)

و خدا لبخند زد و من آرام گرفتم :)♡

پ.ن:بیاید این روزا برای همدیگه دعا کنیم،بیاید عشق کنیم با زندگی :)


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها