پنجره را باز گذاشته ام، بوی خاک باران خورده با عطر چای بِه مرا به پرواز در آورده است، خوشحالم و نسبت به امروز و روز های پیش رویم، امیدوار! :)

نشسته ام و از فریدون میخوانم و همزمان لبریز از عشق میشوم، چه احساس خوبی. چه روز قشنگی :)

من نباتم.کنار پنجره، رو به آسمان آبی دلبرم نشسته ام و با خیالِ خوش و آرامی، فکر می بافم.

از زندگی که در دستانم موج میزند، هیجان زده ام، گاه با فکرِ خوش رها شدن، همگام با برگ ها میرقصم،گاه با فکر لذتِ زندگی کردن، غرق میشوم، من لحظه به لحظه زندگی ام را با دستان خدا آمیخته ام، با خیال راحت و سرخوشی غیر قابل وصفی، چای می نوشم و در اندیشه ی امروز، با عشق به خدای مهربانم، زندگی را میسازم :)

آری، من خود و زندگی ام را پذیرفته ام و قدم در راه عشق گذاشته ام، عشقی که مرا به پرواز در می آورد. عشقی که مرا میسازد. 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها