احساسِ فوق العاده ای ته قلبم است، احساسی که مرا به شوق واداشته است، الان که دارم می نویسم، یک چیزی مثل یک رویای شیرین، توی وجودم نقش بسته است، اغراق نکرده ام، اگر بگویم،زندگی در بند بند وجودم به جریان آمده است،احساسم را کنار لبخندم میگذارم، آرام میگیرم، انگار که به رقص آمده باشم، هیجانم قابل توصیف نیست.

خدای قشنگم امروزم را با حالِ خوشی که برایم به ارمغان آورده ای شروع کردم، گوشه ی تقویمم نوشتم، آذر را خواهم زیست، آن گاه خندیدم، بلند و از سر ذوق، میدانی؟ فکر میکنم چه خوب است که  ما در کنار همیم، چه خوب که ماهمدیگر را داریم، من در کنار تو، امروز غرق در احساس خوشبختی ای هستم، که تو برایم خواسته ای و من چقدر بابتش سپاسگزارم :)

خدای من حاضری به میدان برویم، دستان هم را بگیریم، آن گاه زندگی را به رقص در آوریم؟

راستی، میدانستی، آن روز که در گوشم زمزمه میکردی دوستم داری، تا چه اندازه ذوق کردم؟ میدانی. من هم خیلی دوستت دارم :) 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها