این مدت همش از درد کمرم شاکی بودم،نمیتونستم بشینم،فقط تو حالت خوابیدن راحت بودم،یادمه وقتی مهره کمرم شکست،داشتیم با ف میخندیدیم،که مامانم زنگ زد،ف رفت بیرون،تا صدای مامانم رو شنیدم زدم زیر گریه،دست خودم نبود،نمیدونم چرا،درک نمیکردم حال مامانمو،چند دقیقه بعدش مامان و بابا اومدن منو بردن بیمارستان،میدونی من هیچوقت مادر نبودم،من مامانمو نفهمیدم،وقتایی که ناخودآگاه از درد جیغ میکشیدم،وقتایی که گریه میکردم،نفهمیدم دردی که مامانم میکشه عمیق تره،کاش میفهمیدمت مامان :(

چند دقیقه پیش فهمیدم مامانی که بعد ۸ سال باردار شده،دختر کوچولوی ۱۸ ماهش بخاطر تصادف تو کماست :(

نمیفهمم اون مادر رو،ولی اونم مثل مادرِ نباتِ :(

میشه برای نبات ۱۸ ماهه دعا کنید؟

میشه خدا؟


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها