میدونم بعضی وقتا خیلی سخت میگیرم و خیلی خودمو اذیت میکنم جوری که با یه اتفاق کوچیک دلم میگیره،من خیلی حساسم،از اون مدلا که فورا اشکم در میاد،حتی وقتایی که خوشحالم نمیتونم احساسم رو مخفی نگه دارم و اشکامو راحت میزارم :)

یکی از نقطه ضعف هام زودرنج بودنم بود،همه چیز رو تو خودم میریختم،یه وقتایی که خیلی سنگین میشدم و دیگه نمیتونستم تحمل کنم،سرمو میزاشتم رو بالش و به حال خودم گریه میکردم،یا میرفتم تو بغل مامان و یهو میشکستم و میزدم زیر گریه،مامان اما،سعی میکرد منو بخندونه،برام شعر میخوند،منم وسط گریه،خندم میگرفت،آخرین بار رفتم کنار بابا،خودمو جا دادم تو بغلش و بابا برام از خدا گفت،موهامو می بوسید و معنی کل حرفاش این بود که خدا بزرگ و مهربونه،دلم نمیخواست از بابا جدا شم،دلم میخواست همینطور بگه تا نبات آروم بگیره،بابا خوب میدونست باید چی بگه،من اون شب آروم شدم و قبل خواب طبق قرارم با خودم،از خدا بابت بودنش و بابت تمام خوبی هاش تشکر کردم،از وقتی که تصمیم گرفته بودم فقط با خدا حالم خوب باشه،دیگه هیچی و هیچ حرفی به جز خدا نمیتونست آرومم کنه،هر وقت حالم بد بود،باید به رابطم با خدا نگاه میکردم تا پررنگش کنم تا حالم خوب بشه،بخاطر نیازی که به مهربونیش داشتم.

امروز دلم گرفت،دلم میخواست باز گریه کنم،به خودم گفتم نبات،چرا با خودت این کارو میکنی؟ولی هیچ جوابی براش نداشتم،ذهنم قفل شده بود،دیدم خدا پیداش نیست،شدت گریم بیشتر شد،خودمو رسوندم به پنجره،وقتی آسمون آبی با ابر های پنبه ایش رو دیدم،وقتی متوجه عظمتش شدم،دستمو گرفتم سمت آسمون و تموم اون چیزی که باعث شده بود دلم بگیره رو سپردم به خودش،قلبم آروم گرفت،با خودم تکرار کردم مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ :)

آروم شدن های قبل از تو سو تفاهم بود خدا :)))

چقدر قشنگه با اینکه هیچ نیازی به نبات نداری،ولی دوستش داری :)

دوستت دارم خدا :)♡

پ.ن:نبات حالش خیلی خوبه :)







مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها